شمارهٔ ۶۷۱
بی تو مرا خواب و خیال وصال
آن همه خوابست به چشم و خیال
جانسوی بالای نو بیدله نرفت
مرغ به بالا نرود جز به بال
حاجتم از روی نو یک دیدنست
دور محل نظرست و سؤال
بر ورق گل قلم صنع را
خوشتر از آن نقطه نیفتاد خال
سوختگان روی به آتش نهند
گر تو به جنت ننمائی جمال
جان و سر و هرچه برم پیش تو
هیچ نگری ز من الأ ملال
زلف تو خواهم به تفال گرفت
دال گرفتند مبارک به قال
الامیه گفتم غزلی تا بری
بر گذر قافیه نام کمال
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم