شمارهٔ ۶۷۶
گر چشم شوخ نست به عاشق کشی مثل
در حلقها ز دور و تسلسل فند جدل
دل ز آنچه گفت در دهشت هسته جای نطق
لیکن چه حاصل است ز علم بلا عمل
با کام پر شکر مگسی انگبین ز دور
ما بر تو عاشقیم به حمدالله از ازل
عشاق را چو حسن بتان است قبله گاه
شرمنده شد چو آن سخنی بود بی حمل
چشم ز گریه رو به خرابی نهاده است
قند لب تو دید و فکند از دهان عسل
ما را بگفت و گوی تو آن زلف و رخ فکند
روی تو قبله دل ما شده ازین قبل
داند وفا و مهر نکو بار با کمال
آری فتد به خانه مردم زنم خلل
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم