شمارهٔ ۶۸۸


باز در آن کو گذری بافتم

بر درش از کعبه دری یافتم

پیش گدایان سر کوی دوست

ملک جهان مختصری بافتم

جان و سر و دبده چه داریم دوست

از همه چون دوسری بافتم

گر نظر مردم مقبل به ماست

آن ز قبول نظری یافتم

ای که گریزد دلت از داغ عشق

رو که ترا بیجگری یافتم

بی خبر افتاده در آن کوست دل

این قدر از دله خبری یافتم

دلش شد و دلبر به کف آمد کمال

گر شبه گم شد گهری یافتم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم