شمارهٔ ۷۹۵
من ز جانان به جان گریخته ام
وزه جفای جهان گریخته ام
آفرین بر گریز پائی من
کز غم این و آن گریخته ام
خلق در خانه ام کجا بابند
که من از خان و مان گریخته ام
بر درش دیده ام رقیبان را
چون گدا از سگان گریخته ام
گفت: از من گریخت نتوانی
گفتمش من از آن گریخته ام
بنده هرگز گریخت ز آزادی
از در او من آن گریخته ام
گر تو ناگه گریختی ز کمال
من ازو هر زمان گریخته ام
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم