شمارهٔ ۸۳۴
چشم اگر اینست و ابرو این و ناز و شیوه این
الوداع ای زهد و تقوى الفراق ای عقل و دین
میکشی ناوک ز مژگان در کمان ابروان
گه بد آنم میکشی ای نا مسلمان اگه بدین
گر پری میگویدت من با تو میمانم نرنج
بی ادب گر آدمی بودی نگفتی اینچنین
دوش اندک برقعی از پیش رو برداشتی
داشت ماه آسمان پیشه تو رویی بر زمین
کمترین اقبال من بنگر که خود را بردرت
از سره اخلاص میدانم غلام کمترین
گر ملولی از حریم دل که تاریک است و ننگ
دیده ماوانیست روشن بعد ازین آنجا نشین
بعد ازینه کم جوی آزار دل ریش کمال
هر چه در دل داشتم گفتم تو دانی بعد ازین
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم