شمارهٔ ۹۱۰
گفتم ملکی با بشری گفت که هردو
کانه نمکی با شکری گفت که هردو
گفتم به لطافت گلی ای سرو قبا پوش
یا نی شکری یا گهریه گفت که هردو
گفتم به خط سبز و لب لعل روانبخش
آب خضری یا خضری گفت که هردو
گفتم بجبینی که به آن روی توان دید
با آئینه یا قمری گفت که هردو
گفتم که به یک عشوه ربانی ز سرم عقل
با هوش من از تن ببری گفت که هردو
گفتم دل مائی که ندانیم کجائی
با دیده اهل نظری گفت که هردو
گفتم ز کمالی تو چنین بیخبر و بس
با خود ز جهان بیخبری گفت که هردو
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم