شمارهٔ ۹۲۲


ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه

مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه

مردم چشم تو ماتم زده عشاقند

ورنه رنگ «مژه ها» بهر چه گردید سیاه

عاشق روی ترا برگ گل بستان نی

بلبل باغ ارم میل ندارد به گیاه

گر نشان قدمت بر سرراهی یابم

برنگیرم رخ اگر خاک شوم برسرراه

ستم از چشم تو در عین پریشانکاریست

خود سر زلف تو دال است چه حاجت به گواه

گفتمش رخ بهم بر رخ زیبای تو گفت

خرمن گل نتواند که کشد زحمت گاه

قصة زلف تو گفتیم به پایان نرسید

کاین حکایت نه حدیثی ست که گردد کوتاه

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم