شمارهٔ ۹۴۲
دلم ترسد در آن زلف خمیده
شب است آری و سرهای بریده
اگر گل عندلیبانرا نکشته است
چه خونست این بر آن دامان چکیده
برخه اشکم گرو برده ز سیماب
چو بر بالای زر با هم دویده
دل ما دیده جان غم خویش
چه نیکو دیده ای نور دیده
رخ نو آتش است و زلف خرمن
به خرمن آتشم ز آنها رسیده
ز آتش آه من چربید. بسیار
چو با این ناله آنرا بر کشیده
کمال از حال دل بینی در بنوشت
پریشان شد ورقهای جریده
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم