شمارهٔ ۱۰۶۸
ندارد دلم طاقت بی توی
که کردست چشم توام جادوی
ز نو ابروبت ساخت شیدا مرا
چنینها کند ماه نو در توی
گشودند چشمان تو ترک و هند
به ناوک کشی و کمان ابروی
چه دولت که آن پای را در سرست
که دارد به زلف تو هم زانوی
در ایام بدحالی از جور زلف
رخت کرد با ما بسی نیکوی
مصور اگر نسخه زان رخ برد
به معنی کشد صورت مانوی
کمال آن سر زلف هر دم نگیر
که بارش بجنبد رگ هندوی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم