شمارهٔ ۸۳
چشم بد دور که زیباتر ازین نتوان بود
بنده روی تو خواهم ز میان جان بود
دل من در هوس آن لب چون آب حیات
بس که در تیرگی زلف تو سرگردان بود
گفته بودند که روی تو به از خورشید است
چون بدیدیم به جان تو که صد چندان بود
حسن در عهد تو مشهور به همشهری ماست
پیش ازین نسبت او گرچه به ترکستان بود
آب حیوان به زمان لب تو پیدا شد
تا به امروز گر از دید ما پنهان بود
خاک پای تو گروهی که به جان بخریدند
همه انصاف بدادند که نیک ارزان بود
عندلیب است درین باغ مگر جان همام
که مدامش هوس روی گل خندان بود
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم