شمارهٔ ۱۷۰


دارم امید وصل تمنتای من ببین

طبع مشوش و دل شیدای من ببین

برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار

بر یاد روی و مویش سودای من ببین

همرنگ روی دوست گلی جستم از چمن

گل گفت رنگ چهره زیبای من ببین

گفت این چنین محالی انصاف کل نگر

بشنیدم این حدیث تو یارای من ببین

گفتم به نارون که نمانی به قامتش

بشنید سرو و گفت که بالای من ببین

آمد خیال دلبر و بالا نمود و گفت

سرو سهی وقامت همتای من ببین

شد در بنفشه زار همام و پیام داد

نزدیک دل که خیز و بیا جای من ببین

دل گفت در میان سر زلف یار خویش

باری بیا تو مسکن و مأوای من ببین

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم