شمارهٔ ۲۰۳
مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی
که اعتبار ندارد تنی ز جان خالی
همای عشق تورا هست آشیان دل من
مباد سایه آن مرغ از آشیان خالی
دران جهان نبود مایه هیچ جانی را
که زاشتیاق تو باشد درین جهان خالی
ز غیرتی که مرا بر سگان کوی تو هست
کنم همیشه زمینش ز استخوان خالی
بقای روی تو بادا که عالم افروزست
اگر شود زهه و مهر آسمان خالی
به هیچ دل زبانم حلاوتی نرسد
گر از حدیث تو باشد دمی زبان خالی
کدام فایده باشد همام را ز زبان
چو باشد از سخن یار مهربان خالی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم