شمارهٔ ۲۱۶
ای گل از غنچه کی برون آیی
که شدم ز انتظار سودایی
بلبلان را نمی برد شب خواب
تا سحرگه نقاب بگشایی
با صبا گفته ای که می آیم
من و این مژده و شکیبایی
گرچه پیشم هزار تن بیشند
بی تو جان میدهم ز تنهایی
دیده در آرزوی دیدارت
وعده یی میدهد به بینایی
بر سر چشم من قدم نه تا
جویباری به گل بیارایی
تشنه در اشتیاق آب حیات
سوخت خود رحمتى نفرمایی
هر نظر محرم جمال تو نیست
دیده ها زان شدند هرجایی
از حدیثت همام را ذوقی
به زبان می رسد ز گویایی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم