شمارهٔ ۱۱


گریزی نیست از کوی تو ای دوست

چسان برگردم از کوی تو ای دوست

مرا در حلقۀ زلف تو افکند

فریب چشم جادوی تو ای دوست

فشاندی زلف مشکین را و پُر شد

مشام جانم از بوی تو ای دوست

بکن چندان که خواهی جور بر من

نمیرنجم من از خوی تو ای دوست

غبار از هر دوعالم چشم پوشید

نمی بیند بجز روی تو ای دوست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم