شمارهٔ ۱۷
صبا از زلف مُشکین عُقده وا کرد
مرا سرگشته چون باد صبا کرد
بنازم طعنۀ بیگانگان را
که آخر با تو ما را آشنا کرد
کنون آن شاخ مرجان را توان یافت
که در خون مردم چشمم شنا کرد
قیامت قامت من تا به پا خاست
قیامتها از آن قامت به پا کرد
غبارا غارت دین و دل ما
خدا کِی بر نکورویان روا کرد؟
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم