شمارهٔ ۴۹


فکندم رخت در میخانۀ عشق

کشیدم دُردی از پیمانۀ عشق

به بحر اشک خونین غوطه خوردم

ربودم گوهر یکدانۀ عشق

مخوان زاهد به فردوسم که الحق

ز قصر خلد بِه ویرانۀ عشق

به زنجیر مِی از راهم بگردان

که رسوا می شود دیوانۀ عشق

برو واعظ که در یک سر نگنجد

حدیث عقل با افسانۀ عشق

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم