شمارهٔ ۵۳


ای غمت سرمایۀ سودای دل

شد زیان و سود تو یغمای دل

شمعی از رخسار خویش افروختی

سوختی پروانه سان پرهای دل

گرچه با دلدار دل را فرق نیست

نیست آن دلدار را پروای دل

غوطه ها خوردیم تا آمد به دست

گوهری رخشنده از دریای دل

در صدف تا چند میمانی نهان

ای درخشان لولوء لالای دل

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم