شمارهٔ ۷۱


چشم اگر پوشی ز کار خویشتن

لطف ها بینی ز یار خویشتن

غربت مردم به شهر مردم است

من غریبم در دیار خویشتن

دوش در بزمی که بودی با رقیب

آزمودم اعتبار خویشتن

بار سنگین است جان در راه دوست

ما سبک کردیم بار خویشتن

بعد ازین گو دیگری با من مساز

ساختیم با کردگار خویشتن

خاک گر گردی به راه او غبار

کیمیا بینی غبار خویشتن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم