شمارهٔ ۷۸


ای عهد شکسته و جفا کرده

ما را به فراق مبتلا کرده

ای داده به دست مدعی دامان

پیراهن صبر من قبا کرده

بیگانه ز خویش آشنا گشته

بیگانه به خویش آشنا کرده

از غارت مُلک دل نمیترسی

ای تاخت به خانۀ خدا کرده

نایافته چون تو گوهری در بحر

تا مردم دیده ام شنا کرده

گردیده سپید مردم چشمم

در اشک ز بس که دست و پا کرده

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم